مدیریت. موفقیت. داستان کوتاه. شعر و...
به نام دوست که هر چه داریم از اوست

جلوتر از همه

ابوحارث مادیانی لاغر داشت و همیشه از دیگران عقب می افتاد.

از او پرسیدند: آیا تا به حال شده است که جلوتر از همه باشی؟

گفت: بله، یک بار از پلی رد می شدیم و فقط یک حیوان روی پل جا می گرفت، و من آخر بودم، روی پل رسیدیم که قرار شد برگردیم، وقتی که برگشتیم من که آخر از همه بودم اجبارا اول شدم.

نتیجه گیری تاریخی: در گذشته مردم واقعیت را می پذیرفتند، به آن اعتراف می کردند و گاهی هم به آن افتخار می کردند.




ارسال توسط کاظم احمدی

طنز

ز گلپایگان رفت شخصی به اردو

که قاضی شود صدر راضی نمی شد

به رشوت خری داد و ...



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 صفحه بعد